تمدن هاي آرياناي كهن و خر اسان باستان
سيد احسان سيد احسان " واعظی"

 (بخش اول)

چگونگي سير دانش وعلوم ازسقوط ساسانيان ( قرن اول هـ مقارن با ظهوراسلام) تاعهد تيموريان( قرن دهم هـ )

 

       بنا براسناد و شواهد تاريخي در حدود(2500) ق ،م« جمعيت بزرگي از انسانهاي سفيد پوست آريايي در سرزمينی كه آريانا ويجه نام داشت و در وادي هاي شمال آمو( آسياي ميانه ) درحالت كوچ نشيني ( كوچي گري) و رمه داري زندگي مينمودند، با افزايش روز افزون كميت شان از صفحات جنوب آمودريا و سرزمين باختر گذشته و در دامنه هاي شمالي و جنوبي هندوكش مسكون شدند .                     

    اين طوايف، پس ازمدتی بازهم به سبب زيادت نفوس، هجرت هاي به شرق نموده و از  درياي سند به واديهاي هند شمالي جابجا گرديده و مدنيتي را در آن سرمين تشكيل دادند . بعد ها درحدود ، تقريباً دو هزار سال بعد مقارن به 600 ق. م 1500 قبل از امروزهمين طوايف يكي از حوزه هاي بزرگ تمدني وامپراتوري پرقدرت را تشكيل نمودند كه بنام فلات آريانا ياد ميگردد .

    تاريخ گواه بر آنست که فلات آريانا از كوچيدن دو قوم يا دو گروه طايفه اي بزرگي بنام ماد ها و پارس ها ازطوايف صحرا گرد هند و ارويايي كه در حدود(1500) ق . م از مناطق وسيع دشتي و صحرايي آسياي ميانه صورت گرفته، عرض وجود نموده است . اين فلات بخشی از منطقه بزرگ كم آبي راتشكيل ميداد كه از افريقا تا اوراسيا، ادامه مي يافت. مرز آن در غرب كوههاي زاگرس و درشمال فلاتي است كه ازكرانۀ جنوبي درياي خرز تا هندوكش گسترش يافت. كشورهاي ايران وافغانستان امروز در فلات آريانا قرارداشتند. نام  پرشيا { در زبان انگليس } از پرسيس گرفته شده كه نام  يوناني اين منطقه است.

      مادها در بخش شمال غربي فلات و پارس ها  در بخش جنوب غربي آن مي زيستند و هر دو قوم به صورت طوايف خراجگذار امپراتوري نيرومند آشور بوده اند .

    بعد ها مادها وپارس ها در612 ق م با بابليان كه در آنزمان توانمند و پرقدرت گرديده بودند،اتحاد تشكيل داده وبه همراهي يکديگر آشوريان را شكست دادند. ماد ها و پارس ها گاهي به نبرد و ستيز و بعضا در اتحاد و همكاري  حيات بسر ميبردند. دين ماد ها و پارسها  با دين اريائياني كه در حدود 1500 ق م به هند يورش بردند وجه اشتراك بسياري داشت. تا حدود 600 ق م پارسها خدايان بسياري را پرستش مينمودند.

    در حدود 600 ق م اصلاحگر ديني بنام زردشت زاده شد . وي دين پارسها را با خدايان بسيارمردود شمرد و بمنظور جست وجوي حقيقت دين، خانه وهمسر جوان خود را ترك گفت و پس از ده سال به" اهورا مزدا " يعنی خداي يكتا و سرچشمۀ نور وحقيقت، ايما ن آورد.

    روايتي است كه دختر فرمانرواي ماد با شاهزادۀ پارس ازدواج مينمايد و ثمرۀ اين ازوداج پسري است بنام كوروش كه بعد ها بنام كوروش كبير مسمي گرديده است . جنگاوران پارس در اسپ سواري و تاخت و تاز،

مهارت بسيار داشتند وتحت رهبري  كورش  امپراتوري پارس ها را از درۀ رود سند تا درياي اژه گسترش دادند وسپس در 525 ق م كمبوجيه پسر كوروش باشكست دادن مصر و ليبي مرز هاي اين امپراتوري را تا افريقا توسعه داد كه بعد ها داريوش جانشين كمبوجيه از 521 تا485 ق م به امپراتوري گستردۀ آريانا فرمان راند و بعداً ارتش هايش وارد اروپا گرديد و بر تركيه و مقدونيه تسلط يافت .

امپراتوري پنهاوري كه كوروش و جانشينان او بنيان نهادند ، نخستين امپراتوري درتاريخ جهان بود .

      شاه اين امپراتوري خود را، حكمرواي تمام ادميان از ناحيهْ طلوع خورشيد تا ناحيهْ غروب ميدانست .

     نحوه حكومتي كه دراين امپراتوري حكمفرما بود، ارنول توينبي نامي ترين مورخ قرن بيستم آن را اولين (سازمان ملل متحد) در تاريخ جهان ناميده است، همچنانكه ناپيليون آن را نخستين حكومت واقعي تاريخ دانسته بود.

     به تعبير فيلسوف معروف آ لماني هگل، نزديك به سه هزار سال پيش مردمان آرياناي كهن بصورت نخسيتن ملت تاريخ سازجهان پا به صحنۀ تاريخ گذاشته و بازهم به تعبير هگل، اين ملت نخستين آئين جهاني را در تاريخ ، به جهانيان عرضه داشته است .

   امپراتوري آريانا بنوبهْ خود با اعلام نخستين بيانيۀ حقوق بشر تاريخ نوين را آغاز نمود كه در آن كوروش حق آزادي عقيده و احترام به متقعدات مذهبي كليه اتباع اين قلمرو را برسميت شناخته بود. اين امپرتوري بسياري از مراكز تمدن باستاني، از جمله بين النهرين، درۀ سند، مصر ، سوريه و اناتولي را ضميمهْ خود ساخت. شاهان پارس دراين فلات پيروزيهاي نظامي و سياسي شان را با ساختن بنا هاي شكوهمندي در شهر هاي شان گرامي ميداشتند . اين ساختمان هاي پرشكوه نه تنها ثروت پارسها؛ بلكه تاثيرات فرهنگي بخشهاي مختلف امپراتوري را نيز آشكار ميساخت .

    كاخي را  كه داريوش حدود سال 510 ق . م در تخت جمشيد بنا نهاد؛ آميزش سبكهاي يوناني، آشوري  و مصري را به نمايش گذاشت. اين امپراتوري براي حركت دادن سپاهيان و تداركات كالا هاي تجارتي از يك بخش امپراتوري به بخش ديگر، منطقۀ گسترده و ارتباط فعال و چشمگيري بوجود آوردند . آنها زبان آرامي را كه آشوريان به كار گرفته بودند، به عنوان زبان رسمي حفظ  نمودند. از اينروكاتبان زبان مشتركي داشتند كه ازيك سوي امپرتوري تا سوي ديگر مي توانست فهميده شود .

   اميراتوري نيرومند ديگري در آنزمان كشور يونان و مركز آن در آتن قرار داشت؛ مرز هاي امپراتوري فلات آريانا با پيشروي های مستمر پيوسته گسترش مي يافت و استقلال شهر هاي يوناني را تهديد مينمود. كوروش درسال550 ق . م شهرهاي يوناني را در آسياي صغير فتخ و آنها را خراجگذار خود ساخت.

    اين حركت، نبرد چندين دهه را ميان اين دو امپرتوري ببار آورد .

     يونانيان توانستند كه با مقاومت و مدافعه سرسخت در نبرد هاي بعدي از نفوذ بيشتر امپراتوري فارس(فلات آريانا) جلو گيري بعمل آورند. فليپ بعد از بازگشت از تبس درسال 359 ق. م به شاهي  مقدونيه رسيد.  وي درسال 338 ق . م ارتش هاي متحد تبس و آتن را شكست داد و با موفقيت به اسپارت يورش برد و شهر هاي يوناني يكي پس از ديگري دربرابر ارتش پيروزمند او از پا در آمدند و مقدونيه به رهبري فليپ شاه به قدرت عمد ه اي در دنياي يوناني زبان تبديل شد .

    وي نقشۀ حمله به امپراتوري پارس( فلات آريانا) را در سر داشت، اما پيش از آنكه بتواند نقشه هايش را عملي سازد به قتل رسيد و فتح امپراتوري فارس  براي پسر 20 ساله اش اسكندر ماند.

    در سال336 ق. م اسكندر درسن 20 سالكي به حكومت رسيد. اسكندر آرزوهاي پيروزي پدرش را بلا درنگ دنبال نمود و از جلوسش برتخت سلطنت دوسال نگذشته بود كه با ارتش 40 هزار نفري به آسياي صغير حمله برد .

    اسكندر قبل از حمله به آسياي صغير، شهر گورديوم را كه در ميسر آسياي صغير قرار داشت و بنام گره يي در تسمه جرمي شهرت داشت، به تصرف خويش در آورد كه بنا بر پيشگويي افسانوي، هر انكس كه اين گره را مي گشود تقدير وي ميبود كه درجهان فرمان راند. چنانچه با گشودن اين گره توسط سپاه اسكندر، وي به آسياي صغير مسلط گرديد و زمانيكه اسكندر مصر، بين النهرين ايران و آسياي ميانه و دره سند را گشود اين افسانه تقويت يافت و به حقيقت مبدل گرديد .

     اين پيروزي ها تمدنهاي مدتيرانه را با تمدن هاي جنوب غرب آسيا و درۀ سند كه درجامعۀ جهاني گسترده بود، مرتبط  گردانيد وازآن فرهنگ نوينی از تركيب آداب و رسوم يوناني وغير يوناني درسراسر امپرا توري پنهاور اسكندر بميان آورد كه به فرهنگ يونانی مآب و در بلاد ما به حكومت ها و فرهنگ هاي يونانوـ باختر شهرت كسب نمود. بعد از شكست دادن ارتش فارس، شهرهای يوناني از تابعيت امپراتوري فلات آريانا آزاد گرديد و اين شهر ها مجال آن را يافتند كه برخود حكومت نمايند و از پرداخت خراج  مقدونيان معاف باشند .      اسكندر درسال 333 ق م كه آسياي صغير را تحت تسلط خود گردانيد ، داريوش سوم امپراتور فارس را دنبال نمود . مقدونيان نزديك مرز ميان آسياي صغير و سوريه با امپراتوري فارس مواجه گرديد.

     وي بار ديگر پيروز شد و ارتش عظيم فارس را شكست داد و خزانه شاهي را به چنگ آورده و مالك ثروت هاي بابل وکاخهای هاي شاهي درتخت جميشد و شوش گرديد .

    فرهنگهاي يونان و باختر و پارس( فلات آريانا) تا مدت كوتاهي پيش از مرگ اسكندر، بصورت نمادين در آميختند.

 

     اسكندردرسال324 ق م عروسي از فارس برگزيد و دستور داد تا 80 تن از سردارانش و حدود(10000) ده هزار تن ازسربازانش با زنان فارس ازدواج كنند. وي اميدوار بود كه سربازانش در آسيا باقي بمانند.

 اسكندر همانگونه كه فرهنگ يوناني را به سر زمينهاي دور دست برد، برخي اداب و رسوم محلي را نيز اقتباس كرد. فرهنگ يونسيماب گذشته از گسترش فرهنگ و زبان يوناني ، پيامدهاي دير پاي ديگري نيز داشت. استفاده ازسكه هاي  زر وسيم و توسعه اقتصاد بازرگاني، درسراسر امپراتوري رواج يافت. مهمتر از همه اسكندر هرجا كه رفت، شهرهايي به شيوۀ شهرهاي يوناني تاسيس كرد و جانشينانش با ايجاد شهرهاي يونسيمآب ديگر به متحول ساختن آسياي غربي ادامه دادند واين شهر ها به مراكز داد و ستد ومبادلۀ فرهنگي تبديل شدند.

    آريائيان وهمجوارانشان تمدن يوناني را از تمدنهاي ديگري كه پيش از آن مي شناختند، چشمگيرتر يافتند. بلخ ، قلمرو يوناني ميان هند و آسياي ميانه ظاهر شد وتاثير يوناني از بلخ به درون هندوكش گسترش يافت.        در سده سوم ق .م فلات آريانا و دره سند از امپراتوري سلوكي  جدا گرديدند (سلوكيه شهر يونسيماب در بين النهرين ويكي ازمراكز مهم داد و ستد بارزگاني است) و بعداً هند نخستين متصرفات اميراتوري اسكندر بود كه جانشينانش آن را از دست دادند . در نتيجه نفاق بين رجال و دسته هاي بزرگ و پرقدرت يونانو‌ـ باختري وفشار اشكاني ها( پارت ها) از غرب وساكه ها از جنوب در اواخر قرن دوم ميلادي ، سلطنت يونانوـ باختري بكلي منقرض گرديد .

   پارتهاي آريايي تيره ای ازقوم سكايي است كه از باختر به قسمت شمال غرب آن( پارتيه) رفته بودند(250) ق . م ـ وامپراتوری مقتدري را در آنجا( پارتيه) اساس گذاشتند و در اندك زمان دولت يونانو. باختري تحت فرمانروايي ديودوتس را در حوزه بلخ به سقوط مواجه ساختند .

    پارتها زبان اوستايي را كه دراين زمان بيشتر از5 قرن از اين زبان سپري وبه  تحولاتي معروض گرديده بود، بحيث زبان درباري، رسمي و اداري پذيرفتند كه درسراسر قلمرو وسيع شان به زبان پارتي موسوم شده است .

دراوايل سلطنت،پارتها در وادي خراسان ( شمال غرب باختر) براريكه قدرت قرار داشتند و مركز شان شهر نيسايا( شهر بين بلخ و مرو) در باختر بود كه بعدآ با گسترش حاكميت شان، اين مركزيت در غرب فارس به شهر تيسفون انتقال گرديد. پارتيان از 248 ق . م تا 224 م بر سرزمينهاي فلات اريانا وبين النهرين فرمان راندند . آنها در اسپ سواري و كمان اندازي مهارت خوبي  داشتند . شاهان پارتي براي كاستن هزينه هاي نظامي، دفاع محلي را تشويق كردند. جنكاوران پارتي درسراسر امپراتوري ، در روستا ها زندگي ميکردند و براي پرداختن هزينه هايشان از روستائيان محلي مال الاجاره ميگرفتند .

    نظام دفاع محلي پارتيان به آنان كمك كرد كه دربرابر يورش هاي اسپ نشينان(هونها وبربرها) با موقعيت ايستادگي نمايند و تمدني را كه به پارت منتقل شده بود، نگاه دارند. مقارن با امپراتوري پارتيان( نواحي عربي با كتريا يا باختر يا)، درقسمت شرق فلات آريانا( افغانستان كنوني) از سال40 تا 220م حاكميت كوشاني ها برقرار گرديد.

    كوشاني ها يا يوچيها، شرقي ترين قبايل سيتي بودند كه در كاشغرستان ساكن ودر همسايكي چين قرار داشتتند که درنتيجۀ فشار حكومات چين از مسكن خود جدا و در اراضي بين دو درياي سيحون وجيحون( پار دريا ـ امو دريا) جابجا گرديدند. آنان بعداً درقرن اول ميلادي جيحون را درشمال افغانستان عبور و باختر را اشغال نمودند. هجرت كوشاني ها دربخش شرقي فلات اريانا( افغانستان) كه هزاران خانواده را در بر ميگرفت، منجر به آن گرديد كه اين مردم تازه نفس در تمدن باستاني كشور ما فرو رفته و در زندگي مادي ومعنوي آنها شامل گردند .

  " يوچيها" بعد از استقرار در ايالت هاي شمال افغانستان، هندوكش را عبور و درسال 40 مسيحي دولت كابلستان را ازنفود پارتها خارج ساختند . شاه كوشاني ها ، كاپيسا وكابلستان را تا رود سند وباختر و  سغديانه (سمرقند) متصل نموده و درغرب تا ايالت پارتيا پيشروي نمود كه بدين ترتيب بعداز دولت يونانو ـ باختري ، دولت سراسري ديگري با تمدن پربار وشكوهمندي دراين بخش فلات آريانا تشكيل گرديد .

   مقتدرترين شاه اين سلسله" كنيشكا" نام داشت كه بين سالهاي 120ـ 160 ميلادي سلطنت نموده است .

    وي پايتخت را از شمال هندوكش به جنوب هندوكش منتقل گردانيده و بگرام را دركايپسا مركز تابستاني و پشاور را پايتخت زمستاني خويش قرار داد .

     بنا برقول ميرغلام محمد غبار دركتاب افغانستان درميسر تاريخ: « بعد از كنيشكا، جانشينان او را، جاذبه هندوستان توانگر و فريبا، بتدريج بسوی زمينهای گرم و نرم و هموارخود کشيد، تا جائيکه دربحر بی پايان هندوستان غطه ور وناپديد گرديدند».

     واسودوا آخرين پادشاه كوشاني ها(182ـ 220) ميلادي درهند ازبين ميرود وجاي اين شاهان مقتدر را حكومات محلي درشمال وجنوب هندوكش ميگيرد. درعهد كوشاني ها تعدد عقيده ومذهب مانند سابق احترام ميگرديد و آئين هاي زردشتي بودايي و برهمنيف مساويانه تحت حمايت دولت قرار داشت وكنيشكا در مسكوكات خويش تقريباً تمام ارباب انواع مشهور مملكت رابه نمايش ميگذاشت .

    دانشمندان، هنرمندان وعلماي مذهبي درجامعه و دربار مورد احترام قرار داشتند. فرهنگ وادب بالاحض درجهت مذهب بودايي انكشاف قابل  وصفي نموده بود . بنابرقول غبار«صنعت يونانو باختري كه از شروع قرن اول ميلادي رو به انحطاط ميرفت و جاي خود رابه صنعت( يونانو بودايي) كه شعبه صنعت گريكو باكتريان بود، گذاشت». اين مكتب كه از اختلاط و آميزش پيشرفت هاي صعنتي يونان با افكار مذهبي بودايي حاصل گرديده بود؛ در قرن دوم و سوم ميلادي به معراج رشد وترقي خود رسيد . چنانچه مجسمه هاي حيرت انگيز باميان ( بزرگترين مجسه هاي جهان) از آثار معماري و هيكل تراشی مدرسۀ صنعتي گريگو بوديك در افعانستان ميباشد .

    رسامي ، نقاشي، موسقي ورقص نيز درعهد كوشاني ها پيشرفت قابل ملاحظه نموده بود. تجارت درزمان كوشاني ها توسعه يافت، زيرا راه هاي ترانزيت مال التجارۀ چين ، هند وايران يعني راه ابرايشم در اختيار آنها قرار داشت .

    طوريكه قبلا گفته آمديم، امپراتوري پارت ها( اشكاني ها) كه درغرب باختر( باكتريا) مستقرگرديده بود، درسال224 م توسط اردشير شاه ساساني ساقط و درنتيجه درغرب فلات آريانا تمدن ديگري توسط سلسله ساسانيان بنياد گذاشته شد كه از 224 م تا651 م بر ا مپراتوري  آريانا وبين النهرين فرمان راند .

   سلسله ساسانيان يكي از نيرومند ترين و جدي ترين سلسله هايي است كه تا كنون برفلات آريانا فرمان رانده اند. درخشش هنري غرب فلات آريانا( ايران) درصحنه جهاني، در دوران ساسانيان به اوج خود رسيده واز چين تا اروپاي غربي وافريقاي شمالي را در برگرفت. در تمام دورۀ 430 ساله اين شاهنشاهي، ايران ساساني يكي از چهار كانون اصل تمدن جهان باستان يعني چين، هند وبيزانس بشمار ميرفت . امپراتوري ساساني درميان اين چهار امپراتوري نقش مركزي را ايفا مينمود . زيرا مركز تلاقي سه تمدن ديگر بود .

   بنابر ارزيابي دارمستيتر اين امپراتوري مدت چهار قرن پل مبادلات فكري شرق و غرب بود وازاين راه، راه تعادلي بين چهار تمدن بزرگ كه هم درظاهر وهم بطور عميقي با يكديگر تفاوت داشتند، پديد آورده بود كه بعد از آن ديگر نظيري آن درتاريخ ديده نشد .

    ازديده گاه تاريخ ، اين دوره نه تنها براي فلات آريانا؛ بلكه براي همه جهان اهميت خاص دارد ، زيرا هرگز نفوذ اخلاقي شرق درغرب كاملتر ازاين دوران نشد .

   همزمان با اين امپراتوري، امپراتوري ديگري در روم شرقي( بيزانس) بميان آمد كه بعداً اين امپراتوري آسياي صغير، اروپاي جنوب شرق، سوريه ، مصر وساحل شمال افريفا را تا مراكش درغرب اين  قاره ضميمه خود گردانيده ونيز بربخشهاي از ايتاليا، ازجمله سيسيل، قبرس وساير جزيره هاي خُرد وبزرگ مدتيرانه، تسلط يافت .

      رونق امپراتوري بينزانس بركشاورزي و بارزگاني وابسته بود و قسطنطينه پايخت بيزانس( استانبول امروزي درتركيه) يكي از بزرگترين شهر هاي جهان بود . بيزانسيان در اوايل  سده هفتم ميلادي به تهديد جدي اي از طرف امپراتوري ساساني در آريانا مواجه گرديدند . چنانجه در613 م ساسانيان برسوريه و مصريورش بردند وبه موقعيت هاي دست يافتند .ايرانيان حتي اسياي صغير، قلب امپراتوري بيزانس را

تهديد كردند.

    امپراتوري بيزانس دربرابرامپراتوري رقيب مقاومت نموده و درسال628 م لشكريان بيزانس پايتخت ايران درتيسفون( پس از763مـ 142 ق اين شهر متروك گرديد) را موقتاً اشغال نمودند. جنگ 15ساله ميان بيزانسيان وايرانيان نيروي نظامي ومنابع مادي هر دو امپراتوري را به تحليل برد . سلسله ساساني برمردمي فرمان راند كه در كوهستانها و دشت هاي فلات آريانا و عراق كنوني زندگي ميگردند . اين سلسله سنتهاي بزرگ تمدن اين خطه راحفظ نمود. تيسفون پايتخت اين امپراتوري شهر شكوهمندي برساحل رود دجله بود .    ساسانيان با دشمنان خود مشكلاتي شبيه بيزانس داشتند. نخست برخورد هاي ديني آنها را دسته دسته كرده بود . طبقه حاكم بيشتر پيروآئين زردشت بودند؛ اما اقليت مسيحي درعراق هيچ بخشي از آن آئين را نمي خواستند .  

      دوم آنكه جنگ طولاني بابيزانس اين امپراتوري را ازلحاظ مادي ضعيف ساخت . سوم آنكه مشكلات اقتصادي موجب نا آرامهاي اجتماعي گرديد. چون بيشتر مردم ،دهقانان  ودامداراني بودند كه پرداخت ماليات هاي گزاف بردوش آنان سنگيني مينمود. همين سه مشكل امپراتوري را تضعيف ودرانحطاط آن تاثير داشت .

      درسده هفتم، مردم عربي زبان امپراتوري اي به جود آوردند كه از اسپانيا تا مرزهاي چين امتداد يافت. عربها مانند  ژرمنها و هونها كه درسده هاي چهارم و پنجم م به امپراتوري روم حمله كردند؛ به امپراتوري ساساني ها و امپراتوري بيزانس يورش آوردند. البته عربها خلاف ژرمن ها وهونها بوسيله دين تازۀ شان ، يعني اسلام متحد گرديده بودند .

   طوريكه قبلا گفته آمد پيش از يورش عربها دوتمدن بزرگ بر سومين منطقۀ شمال غربي تسلط داشت كه يكي از آن دوامپراتوري، بيزانس بود و ديگري امپراتوري فلات آريانا كه سلسله ساساني برآن فرمان ميراند.

پس از آنكه محمد( ص) وپيراوانش برمكه ومدنيه تسلط يافتند، بيشتر طوايف عربستان به رهبري اوتن دادند.

(محمد ص) درسال632 م- 11 ق رحلت كرد وپس از او عربهايي كه با اسلام متحد گرديده بودند، توانستند ناحيه پنهاوري از اوراسيا و افريفا را فتح كنند .

    از630 تا640 م- 9 تا20 ق ابوبكر( رض) فرمان داد تا سپاهيان عرب به نقاط مرزي امپراتوري بيزانس وروم يورش برند. عمر ( رض)  خليفه دوم كه ازسال634 م تا 644 م  ـ 13 تا 23 ق رهبر مسلمين بود به سوريه وايران حمله برد .

     حمله عربها خارج از صحراي عربستان، امپراتوري هاي ناتوان بيزانس وايران را شگفت زده كرد . عربها امتياز تاكتيكي اي داشتند كه آنها ميتوانستند  سريعاْ به صحرا باز گردند، در جائيكه سپاهان سنگين اسلحۀ ساسانيان و بيزانس نميتوانستند آنان را دنبال كنند. مهارت نظامي وشجاعت عربها همراه با ضعف اين

 دوامپراتوري به انجام اين پيروزي كمك نمود .

     عثمان ( رض) خليفه سوم كه از سال644 تا656 م ـ23 تا35 ق خلافت داشت ، لشكريان عرب را هم به شرق وهم به غرب فرستاد . دسته هاي عظيمي در دره نيل پيشروی كردند نيروهاي عرب براي حمله به ولايت بينزانسي افريقيه كه امروز به آن تونس ميگويند، از صحراي ليبي گذشتند .

    ارتش عرب پيروزي بر امپراتوري فارس را تكميل نمود و تا آمو دريا( جيحون) نزديك مرز تركستان كه در شمال شرق اين فلات قرار دارد پيشروي نمودند .

     طوريكه اسناد ومدارك تاريخي مبرهن ميسازد، حوزه تمدني آريانا طي قرون متمادي كه ادوار مختلفه اي را در بر دارد، امپراتوري هاي پرشكوه و قدرتمندي را با تمدنهاي گرانبها وغنامندي در بخش هاي غربي و شرقي  آن ايران وافغانستان امروز، چون امپراتوري هخامنشي ها، حكومات مستقل يونانوـ باختر، امپراتوري پارت ها( اشكانيها) سلسله با نفوذ و پرقدرت كوشاني ها و بالاخره امپراتوري ساساني ها را كه هريك از آنها امپراتوري هاي برزگ و پرقدرت  در آن مقاطع تاريخ محسوب ميگرديدند، از سر گذرانيده بود .

   چنانچه درين امپراتوري هاي مقتدر، نمود ومظاهربرجسته ای ازمدنيت كه شامل ساختمان شهرها، پيدايش طبقات اجتماعي، ايجاد نظامهاي حكومتي، نظام نوشتاري، تخصصي شدن كار و نوعي جهان بيني را دربر ميگرفت، اساسگذاري ونهادينه گرديده بود .

   مبرهن است كه مظاهر بر پايي چنين تمدن، پيدايش فرهنگ غنامند و اساسگذاري، نسج و تكامل دانش وعلوم درعرضه هاي مختلفه را به همراه داشت .

  شايان ذكر است كه تسلط اعراب دراين امپراتوري زماني استقراريافت كه اين حوزه تمدني ازتمامي مزاياي دانش وعلم و فرهنگ برخوردار بوده و دستا ورد هاي آن در تكامل تمدن جهاني نقش بسزايي را ايفا مينمود.

      اما با دريغ و تأثر بي پايان كه درطول 1200 سال يعني از زمانيكه ميراث فرهنگي اين سرزمين بدست تازيان فاتح به نابودي كشانيده ميشود، تا انزمان كه تحول فكري( قرن روشنگري) در اروپا روش تاريخ نويسي تازه اي را براساس واقعيتهاي تاريخي و نه  بر پايه اسطوره ها وافسانه هاي كهن بنيان نهاد؛ هويت تاريخي و هويت فرهنگي قلمرو ما( فلات آريانا) مورد انكار يا تحريف وتخطه‌ اي سراسري قرار گرفت. چنانكه اگر بانگ مردانۀ بزرگمرد طوس برنخاسته و راه رابراي پيكارهزار سالۀ فرهنگ پارسي ـ دري براي دفاع از موجوديت خود نه گشوده بود؛ شايد كه سرنوشت خطۀ باستاني ما نيز بهمان صورتي رقم خورده بود  كه براي وارثان ديگر تمدنهاي كهن عضو امپراتوري نوخاستۀ عرب رقم خورد.

وجه مشترك تاريخ هاي خود جهان ا سلام حتا معتبرترين آنها چون تاريخ طبري يا كامل ابن اثير، نا ديده گرفتن ماقبل اسلامي اين فلات يا تخطئه ويا به حاشيه راندن آن است. دراين تاريخ ها خراسان ماقبل قا دسيه نه جايي دارد، نه اعتباري؛ دربهترين صورت سرزمين مجوساني است كه با رعيت كشي پادشاهي بنام بشتاسب به دين آتش پرستي مردي بنام زردشت گرويده اند . در چنين تاريخ ها طعبا سخن از پادشاه ديگر اين سرمين بنام كوروش و آزاد منشي او بميان نميايد . تمدن و فرهنگي هم كه درطول قرون دراين سرزمين پا گرفته وبه شرق و غرب جهان  كهن گسترش يافته است ، سخن گفته نميشود، زيرا اين امر براين ا ست كه همه اين تمدن آثار « عصر جاهليت‌» شناخته شود. تازه در آنجا هم كه به خود دوران اسلامي اين تاريخ مربوط ميشود، از قلمروي بنام آريانا نام برده نميشود؛ بلكه از نواحي مختلفي از قلمرو اسلام به نامهاي فارس و كرمان، ري ، بلخ‌، هرات، عراق و نيشاپور نام برده ميشود و دانشمندان و آثار آنان نيز بنام آثار، انديشه و دانش عرب دانسته ومعرفي ميگردد.

   جهان مسيحيت نيز كه اسلام را تنها از طريق اعراب ميشناسند، ترجمه هاي لاتيني الحاوي رازي و قانون ابن سينا و جبر ومقابلهء خوارزمي وهئيت صوفي را  در دانشگاههاي خود به عنوان، شاهكارهاي دانش عرب‌» تدريس مينمايند . حتا در داخل خود ايران عهد صفوي ، زبان فارس تحت الشعاع زبان عرب قرار ميگيرد و « علم، مختصر به شرعيات و صرف و نحو زبان عرب ميشود و شاهنامه« قصه هاي مجوسي رستم وسهراب!‌» بحساب ميايد.

    نبشتۀ حاضربه بررسي مختصر واجمالي سيردانش وعلوم درخراسان بزرگ از سقوط ساسانيان كه مقارن با تسلط اعراب دراين خطه باستاني ميباشد تاقرن دهم يعني عصر تيموريان را در برميگيرد، اختصاص يافته و كوشش بعمل آمده تا از چهره هاي متبارز، برجسته ونخبۀ دانش وعلوم وخاصتاً علوم عقلي كه دراين عرصه خدمات ارزنده ای را انجام داده وبه ايجاد گري و ابداعات قابل وصفي دست يازيده اند، ذكر شاياني صورت گيرد .

       از نظر برخي از علماء و دانشمندان متقدم ، علوم مجموعه ای از دانشها و اطلاعاتي است كه امور ديني و دنياوي را مورد بحيث قرارداده ومسايل شرعي و عرفي وادبي وعقلي راشامل ميگردد. ايشان اين اطلاعات را مجموعا بدودسته علوم منقول و علوم معقول تقسيم ميدارند وعلوم منقول راخود بدو دسته علوم ادبي وعلوم شرعي منقسم ميسازند ونخستين رامقدمه اي براي دومين قرار ميدهند .

    اما از ديدگاه وعقايد متفكرين، محققين و دانشمندان امروز جهان، هرگاه از علوم صحبت بعمل آيد، مسائلي راشامل ميگردد كه تنها به علوم عقلي، تجربي و اثباتي تعلق گيرد نه اينكه به همه انواع اطلاعات( معلومات‌) بشري. منظوراز علوم عقليه( ذهنيه، حكميه) ، تمام علومي است كه با تعقل و استدلال سرو كارداشته باشد و آنها عبارتند از همهء انواع حكمت واصول و فروع هريك از چهار علم " الهي و فلسفه" ،" طبيعي"،" رياضي" و" اخلاق يا حكمت عملي " ومقدمه آنها يعني علم منطق كه خود به يك مقدمه وهشت باب تقسيم ميگردد .

     تا پايان عهد اموی كه سيادت سياسي و اجتماعي اسلام با تازيان بود، اشتغال به علوم ميسر نگرديد، زيرا اقوام عرب باخوي بياباني و جهل و ناداني از مزاياي علوم وفوايد آن اطلاعي نداشتند، زيرا اشتغال بدانش تنها كارمللي است كه در مراحل تمدن پيشرفته واستعداد پي جويي ، اسرار خلقت ورازهاي طبيعت را دريافت نموده باشند.

وانگهي دريك قرن واندي از آغاز عهد اسلام تازيان سرگرم لشكر كيشها و پيروز يهاي خود بودند و فرصت توجه بكار هاي معنوي وعلمي براي آنان مقدور نبود و ازاين رو تا اواسط قرن دوم هجري نه تنها كاري را در راه آشنايي با علوم نكردند؛ بلكه به عده اي از مراكز علمي و كتابخانه هاي ملل مغلوب صدماتي هم رسانيدند .

    مراكزعلمي قبل از اسلام ومقارن با فتوحات مسلمين، تمامي متعلق به ملتهاي بود كه بنابر اسباب وعوامل خاص تاريخي و به اثر پيشرفت هاي مدني و يا گاه براثر بعضي جريانات مذهبي مانند انتشار مسيحيت، به علوم عقلي سرگرم شده و در آنها ترقياتي  حاصل نموده بودند .

    هنگام انتشار دين ا سلام چند مركز عمده ازمصر تا هند مانند مركز معروف اسكندريه و مراكز علمي بيزانس و ازمير، سرگرم فعاليتهاي علمي بود وشهرهايي از سواحل علياي فرات مانند رها و حران درحوزه اميراتوري روم شرقي ومراكز مهم علمي درشاهنشاهي ساساني مثل نصيبين و تيسفون و سلوكيه و گنديشاپور وريشهرومرو و جز آنها .

    دراين مراكز با وصف اختلاف در زبانهاي يوناني وسرياني و فارسي نبطي و هندي ، همه آنها بعنوان زبانهاي متداول ومورد استفاده قرار داشت و درتمام آنها علوم مختلف عقلي خاصه حكمت طبيعي و رياضي وتمام شعب آنها ومنطق ارسطويي ، رايج بود و درآنها هم از اطلاعات قديمهء محلي وهم از آثار علمي يوناني استفاده ميگرديد. بعضي از اين مراكز درعلوم خاصي شهرت فراوان داشته و مركز تحصيلات بوده اند مانند:

حران يك مركز بزرگ علوم رياضي بود و شهر" گندي شاپور" با بيمارستان معروفش شهرت فراواني در طب و طبيعيات داشت و مرو يك مركز بزرگ علوم رياضي درخراسان ومحل تلاقي اطلاعات پيشرفتهء خراسانيان وهندويان در هيئت و نجوم و رياضيات بوده است تمامي اين مراکز چه در اوان شيوع اسلام وچه در دوره هائيكه خلفاي راشدين و امويان سرگرم فتوحات خود در اطراف واكناف عالم بودند، مساعي خود را در راه دانش ادامه داده وتوجه  به ويرانگريهاي فاتحان جديد نداشته اند .

      زبان علمي شان همچنان زبان يوناني و سرياني و فارسي و هندي و نبطي بوده و مشتغلان بکار علمي  درآن مراكز اديان قديم خود را به همان شيوه سابق ادامه ميدادند .

زماينكه حكومت جابر وتازي شعار اموي از قدرت بر مي افتد وخلافت عباسيان روي كار ميايد، برخي از رجال خراسانيان ال عباس را دركوفه وبعد ازان درشهرك خراساني بغداد به مستند قدرت مي نشانند وخود آنها براي اداره كليه امور ديني و سياسي واداري و اجتماعي و نظامي به اطراف آن حلقه ميزنند .

اين رجال كه تا دير زماني ازخلافت عباسيان فرمانروايان واداره كنند گان واقعي ممالك وسيع  اسلامي بودند با اصلاحات مختلفي كه درپيش گرفتنند ، بکار دانش وتشويق علما نيز مبادرت ورزيدند و  در اثر آميزش و خوگيري نخستين خلفاي عباسي با آنان وتاثيراتي كه ايشان دربسا جهات به اين خلفا وارد آوردند، آنها نيز با رجال خراساني دراين عرضه همگام گرديده و با صرف مال و جمع آوري دانشمندان در بغداد همت گماشتند واو را به ترجمه كتابهاي معروف علمي از زبان هاي يوناني و سرياني و فارسي و هندي و نبطي تشويق نمودند. از جانب ديگر خلفاي عباسي نيز از عهد منصوربه بعد در اثر اعتقاد به احكام نجومي ، منجمان و رياضي دانان بزرگ خراساني را در درباره هاي خود گرد آوردند وايشان نيزهمان كار تاليف وتعليم خود را

اين بار بزبان عربي در بغداد ادامه دادند كه بدين اساس يك مركز علمي جديد بجاي مراكز علمي ياد شده در زيرسايه وتحت حمايت مادي ومعنوي خلفاي عباسي و وزيران و سركردگان خراساني بوجود آمد و با جلب علماي متعددي ازدمشق و حران و نواحي خراساني ديري نگذشت كه بصورت يكي از بزرگترين مراكز علمي دنياي قديم تبديل و منشا ايجاد مراكز متعدد علمي ديگري درحوزه حكومات اسلامي گرديد .

  نخستين كار بزرگ اين حوزه جديد علمي ترجمه و نقل علوم بزبان عربي و درآوردن زبان بياباني عربي بصورت يك زبان عملي بود. اين كار يعني ترجمه ونقل علوم بدست گروهي از علماي بزرگ صورت پذيرفت كه تعدادي از مراكز غير خراساني مخصوصا از مراکز اطراف سواحل علياي فرات مي آمدند و دستۀ بزركتر ديگري ازحوزه علمي خراسان به بغداد روي مي نهادند. ازجمله اين ترجمانان بزرگ كه بعضي از آنها نخستين تاليفات خويش را بزبان عربي نيز برجا نهاده اند، طور مختصر از اين بزرگان ياد اور مي گرديم‌ :

جوريس پسر بختيشوع و فرزندان بختيثيوع و نواده اش جبرائيل گنديشاپوري كه ازعهد منصورتا عهد هارون عباسي در بغداد به ترجمه وتاليف اشتغال داشت .

يوحنا پسر ماسويه از پزشكان مشهور گنديشاپور(243)هـ  كه از زمان هارون ببعد به تعليم طب و ترجمه كتب طبي در بغداد مصرف بود . ابن طبري از تربيت يافتگان حوزه علمي مرو كه درطب و نجوم و رياضيات مهارت داشت .

    نوبخت اهوازي منجم منصور و پسرش ابوسهل خور شاذ ماه ترجمان كتب رياضي از پهلوي به عربي ؛ ابراهيم پسر حيبب و فرزندانش محمد فزاري بالولا، كه هر دو از منجمان ورياضي دانان مشهور و بزرگ بودند، ازنخستين كساني هستند كه كتب رياضي هندي را به عربي نقل كرده اند . بهمين ترتيب علي بن زياد تميمي مترجم زيج شهريار، يوسف ناقل مترجم، عيسي پسر چهار بخت پزشك و دارو شناس گنديشاپوري و مترجم عده اي از رسايل جالينوس وديگران . بوسيلۀ همه ي اين ترجمانان خراساني و ايراني كتب بسياري در منطق وما بعد الطبيعه و طب و هندسه وحساب و هئيت و نجوم و كيميا و فلاحت و غيره بزبان عربي در آمد و از اين طريق علوم مختلف ملل مشهور و آثار علمي طراز اول دنياي قديم از هندوستان تا اسكندريه ويونان دردسترس علماي اسلامي قرار گرفت و آنها از طريق مطالعه وتحقيق در آن كتب با علوم يوناني وهندي و خراساني آشنا گرديدند . آنها را باهم آميختند و در پاره علوم اضافات و اصلاحاتي بعمل آوردند كه نتيجه و حاصل اين همه كوشش و تلاش ، رشد وشگوفايي علم ازطريق تدوين وتاليف كتب و رسايل توسط دانشمندان بزرگ وعلماي متفكر اين حوزه تمدني در قرن چهارم هجري ميباشد . سهم علماي خراساني كه دراين نهضت عظيم علمي شركت ورزيده اند و باعث پيشرفت وتاثيرات انگار ناپذير درتمدن و پيشرفت جهاني گرديده اند، برجسته و حائز اهميت ميباشد  . چنانچه از برخي دانشمندان كه علاوه بر ترجمه هاي علمي داراي تاليفاتي نيز بوده اند قبلا درشمار مترجمان سخن گفته شد غير از آنان دراين سه قرن علماء و دانشمندان ديگري نيز درپيشبرد دانش ها درين حوزه تمدني ياري رسانيده اند مانند‌:

      احمد بن عبدالله حاسب مروزي(220) هـ  كه از اوكتاب الابعاد و الاجرام وكتاب زيج در دست است ، ابوعبدالله محمد بن موسي خوارزمي معاصر مامون بزرگترين عالم رياضي دنياي قديم كه درتاريخ علوم مقام بلندي داشته است .ابوالعباس فضل بن حاتم تبريزي يكي از مؤلفان بزرگ رياضي قرن سوم ،وفات در حدود  ( 309 هه ). نام معاصر بزرگ خوارزمي يعني محمد بن كثير فرغاني بسبب تأثير عظيمش برعالم اسلامي ومؤلفان لاتيني زبان قابل ذكر است. ازآثار وي دو رساله در اسطرلاب و كتاب او در اصول  علم نجوم با ترجمه هاي لاتيني دردست است. ابومعشر جعفر بن محمد بلخي(272 هـ ) رياضي دان مشهور با تاليفات متعددش در مرتبه يي از شهرت است كه هنوز هم در شمار علماي بسيار بزرگ رياضي دنياي قديم قرار دارد و از آثار وي دوازده كتاب در دست است . ظهور اين دانشمندان و چندين عالم بزرگ ديگري رياضي در قرن دوم و سوم ازميان خراسانيان نشان دهندۀ اين واقعيت است كه علوم رياضي و هئيت و نجوم در دورۀ ساسانيان بمراتب بلندي ازترقي رسيده بود واين واقعيتي است كه از قديم مورد تائيد محققان دنيای اسلامي

نيزبوده است. بهمين منوال مرتبۀ بلند را خراسانيان درعلم طب نيز دارا بودند وازميان مراكزعلمي گنديشاپور چنانچه كه قبلا به آن اشاره گرديد، مقام شامخي  در دانش پژشكي يافته و دراين مركز طب خراساني ويوناني وهندي درهم آميخته واز اين طريق پيشرفت هاي درعلم مذكورحاصل گرديده بود. اما كسي كه توانست نخستين بار درتمدن اسلامي به تاليف يك كتاب اساسي طبي توفيق يابد كه جاي كتابهاي معروف علمي اسكندريه و يونان را بگيرد، دانشمند بزرگ مازندراني علي بن ربن طبري است .

     پدر وي ربن سهل طبري از تربيت يافتگان مركز علمي مرو و ازحكما ورياضي دانان عهد خود وملقب به ربن" يعني" استاد" و بركيش نصراني بود .

   پسرش كه در ادب عربي و درعلوم زمان خود مهارت داشت؛ مدتي ازعمر خود را زادگاه خويش طبرستان گذرانيد تا سال 224 هـ ، دبير مازيار بن قارن بود و بعد از برافتادن آن امير، به بغدا رفت و به دبيري المعتصم بالله خليفه برگزيده شد وبعد از او درخدمت الواثق والمتوكل بود وكتاب فردوش "الحمكه " را در سومين  سا ل از خلافت المتوكل نوشت. اين كتاب مجموعه ايست در ابواب طب كه باروش منطقي وعلمي نكارش يافته و درتاليف ان از اطلاعات بزركترين اطباي يوناني و اسكندراني و هندي وخراساني استفاده شده است و بهمين سبب اين كتاب تا عهد مولف بزرگترين كتاب طبي درتمدن اسلامي شناخته شده ويكي  ازاركان اربعه طب اسلامي گرديده است. جاي تذكر است كه سه ركن ديگر از اركان اربعه ء طب اسلامي را هم پزشكان بزرگ خراساني يعني محمد بن ذكرياي رازي( قرن سوم و چهارم هـ ) علي بن عباس مجوسي اهوازي( قرن چهارم) و ابوعلي بن سيناء( قرن چهارم و پنجم) تاليف كرده اند .

   قرن چهارم ونيمه اول قرن پنجم ازحيث تكامل و رواج علوم و ظهورعلماي بزرگ و تنوع افكار وكثريت تاليفات  درشعب مختلف دانش ، مهمترين دورهء از ادوار تمدن اسلامي خراسان است . تعداد مراكز تحقيق وكتابخانه ها ومدارس درسراسر خراسان اين عهد بسيار زياد وتشويق هميشگي شاهان و امراء و وزيران وخاندانهاي متمكن نسبت به اهل علم و تحريض وترغيب آنان به تعليم وتاليف قابل توجه وتحسين است . خدمات خراسانيان دراين دوره دنباله خدماتيست كه انان در دوره پيشين نسبت به پيشرفت علوم انجام داده و خاور شناسان قرن نوزدهم و قرن بيستم ميلادي يا ازجهل وعدم اطلاع ويا از روي غرض ومقاصد خاص همه آنها را بحساب عرب گذاشته و كساني را كه از فارس ،خوزستان ، ري ، اصفهان ، بلخ غزنه ، مرو ، سمرقند ، بخارا وخوارزم و گرگان و ديگرنواحي خراسان واز نژاد خالص آريايي برخاسته، فقط به گناه آنكه زبان علمي نو ساخته  شان زبان عرب بود  آنان را عرب شمرده ودراين راه پا فشاري داشته و هنوز هم مينمايند. دراين دوره كه خراسانيان از نتايج مجاهدات علمي خود در دورانهاي پيسين برخورداري تمام داشتند، توانستند در ابواب مختلف حكمت ود انشهاي عقلي به ترقيات بزرگي نايل آيند. شخصيت هاي مشهوري از آغاز تا پايان اين عهد به تاليفات در علوم گوناگون مبادرت ورزيده وتوانسته اند بچنان درجه ای از اقتدار علمي نايل گردند كه هيچگاهي از شهرت جهاني آنان كاسته نشود .

   از اين دانشمندان بعضي مختصراً در فنون خاص از علوم مانند طب ، نجوم ،رياضيات، فلسفه و يا درهمه آنها مهارت داشته وتاليفاتي نموده وعده اي از آنان نيز در ادب فارسي اعم از نثر و يانظم مقام ومرتبه اي داشته اند. درفلسفه استادان بزرگ اين عصر محمد بن ذكرياي رازي (313هـ ) و ابونصرمحمد بن محمد فارابي ( 339 هـ ) و ابوسليمان محمد بن طاهر منطقي سيستاني (بعد از 391هـ ) و ابوعلي احمد بن محمد معروف به ابن مسكويه(421هـ ) و ابوالفرج ابن هندو(م 410يا 420هـ)و ابوعلي سينا(428 هـ ) "واخوان  الصفا" هستند .

   علوم رياضي و هئيت ونجوم در خراسان قرن چهارم و پنجم به نهايت اعتلاي خود رسيد، چنانجه اين دوره را بايد از ادوار بسيار مهم پيشرفت علوم رياضي و تاريخ عمومي علوم دانست. غير ازحكمايي كه از آنها نام برده ايم وبعضي از آنان به وجهي در علوم رياضي صاحب مقام اند، دراين دوره چند رياضي دان بزرگ كه از آنان اثار متعددي باز مانده است، مي زيستند كه برخي ازآنان عبارت اند از‌:

    ابوالوفا بوزجاني نيشاپوري (324 ـ 374 هـ )ابوجعفر خازن خراساني وفات در فاصله(349 ـ360  هـ ) ابوسهل ويجن بن رستم كوهي طبري، ابوسعيداحمد بن محمد بن عبدالجليل سنگري( 414هـ ) ، ابوالحسين عبدالرحمن بن عمر صوفي رازي ( 291ـ 376 هـ )، ابوالعباس سرخسي(326هـ ) و ابوريحان محمد بن احمد البيروني خوارزمي متفكر وعالم عالي مقام درعلم طب.                                              

نام آور ترين مولفان تمدن اسلامي ازهمين دوران برخاسته و همه آنان مربوط  به اين خطه باستاني بوده اند

 اولين و بزرگترين آنان محمد بن ذكرياي رازي (313 هـ ) است دومين ركن از ارکان اربعهء طب اسلامي يعني ( كتاب الحاوي) از اين استاد است وتمام آن به لاتيني ترجمه گرديده واكنون 25 جز آن بدان زبان در دست است. پزشك بزرگ ديگر اين عهد ابومنصور حسن بن بخاري صاحب كتاب غني ومني است .

     گويند كه او استاد ابوعلي سينا در پزشكي بوده است. ديگري علي بن عباس مجوسي اهوازي طبيب عضدالدوله ، فناخسرو ديلمي است . وفاتش بسال 384 هـ اتفاق افتيد وچون بر دين رزدشتي بود او را مجوسي ميگفتند. كتاب مشهورش كامل الضاعه است كه به ( الطب المللكي) هم معروفست و چند بار به طبع رسيده وترجمه لايتني آن نيز چند بار ازطبع بر آمده است . اين كتاب كه سومين ركن از اركان اربعه طب اسلامي است پس از قانون كاملترين كتاب در فن طب شناخته شده وبعد از تاليف آن هم هيچگاه از اهميت نيفتاده است.

     بزرگترين پزشك اين دوران ابوعلي سيناست و كتاب القانون او كه چهارمين ركن از ارکان اربعه طب اسلامي است شهرت جهانشمول دارد که متن عربي وترجمۀ لايتني آن بارها به طبع رسيده است. دراين عهد كه درباره ان سخن ميگويم دانش هاي ديگر نيز مورد توجه بود از آنجمله داروشناسي. دراين فن كتاب مشهور ابوريحان به همين نام ( يعني الصيدنه) به عربي وكتاب ابومنصور موفق بن علي هروي به پارسي موسم به" الابنيته عن حقايق الالدويه" معروف ترين آثار اين عهد شمرده ميشود . ديگر علم كميا است كه بهترين اثار را در اين فن محمد بن ذكرياي رازي نوشته، اثر معروف ديگر موسوم است به " عين الصنته وعون الصناعته" كه اصل عربي وترجمه فارسي وترجمه انگليسي آن به طبع رسيده است . مولف اين كتاب يك دانشمند خوارزمي  است بنام محمد بن عبدالملكت صالحي، درعلم جغرافيا قديمترين كتاب اين دوره از ابوزيد بلخي دانشمند مشهور است . اثر ابوزيد در جغرافيا" صورالاقاليم" نام داشت و اگرچه اصل عربي ان مفقود است ولي ترجمه قسمتي از آن بفارسي چند سال پيش بدست آمده كه اخيرا به طبع رسيده است .

     اثر معرف ديگر ازهمين عهد درجغرافيا كتاب" مسالك المالك" است بعربي از ابواسحق ابراهيم بن محمد اصطخري . كتاب فارسي معروف اين دوره در جغرافيا "حدود العام من المشرق والمغرب’" است كه به سبب اشتمال بر اطلاعات ذيقميت راجع به خراسان وماوراء النهر و تركستان ارزش بسيار دارد. اين كناب تا اكنون چند بار به طبع رسيده ودر باره آن تحقيقات سودمندي بدست" بار تولد" و" مينورسكي" محققان روسي انجام پذيرفته است . كتاب معتبر و سودمند ديكري در اين علم از همين عهد بنام ما للهند از ابوريحان بيروني ميباشد .

با پيگري اجمالي درمورد جريان علوم عقلي در اين عهد لازم پنداشته ميشود كه باحوال وآثار عده از مشاهير حكما و علماي زمان نيز اشاره مختصري صورت گيرد .

يعني 1ـ اخوان الصفا 2ـ محمد بن ذكرياي رازي 3ـ ابونصر فارابي 4ـ ابوعلي مسكويه 5ـ ابوعلي سينا و 6» ابوريحان بيروني .

اخوان الصفا و خلان الوفا يك طبقه ا ي از حكماي خراساني هستند كه بنابر رسم فيثاغورثيان جمعيت هاي سري داشته ودراين جمعيت ها تعاليم خاص براي تربيت اعضاء فرقه خود كه آنها را برادر( آخ ) مي ناميده اند، از حيث علوم و اطلاعات مختلف و تمثيلات اخلاقي وتربيتي ميداده اند. دراين جمعيت هاي سري گروهي ازدانشمندان و مشاهير اركان وزيران وحاكمان و كاتبان و اشراف زاده گان و بازرگانان و حتا فقها و علماي ديني و اقشاري از اهل صنعت و حرفه عضويت داشتند و مقصود شان از همه تعليمات خود تهذيت نفس و تكامل روح انساني از راه دين و حكمت براي وصول بمدارج عاليه معنويت و صعود نفساني بملكوت آسماني بوده است وازحيث اجتماعي وظيفۀ شان ياري بيكديگردرفراهم داشتن رفاه مادي بمنظوراشتغال به معنويات بود. ازلحاظ علمي اهميت كار اخوان الصفا تنظيم رسالات ساده ايست در چهار دسته از علوم ديني، رياضي، طبيعي والهي كه شماره آنها  با جمع يک رساله اي  مقدمه  و اختتاميه  به پنجاو چهار ميرسيد و مجموع انها چند بار به طبع رسيده و ترجمه هاي از آنها به فارسي ترتيب يافته است.

    محمد بن ذكرياي را زی كه معمولا به سبب اهميت او در پزشكي نامش ر ا در عداد پژشكان مي اوردند، فيلسوف متفكر و متبكر و داراي عقايد خاص ومنفرد از معاصران خود در بسياري از اصول عقايد حكما بوده است. ولادت وي در شعبان سال(251 هـ ) در ري اتفاق افتاد و درهمين شهر تحصيلات ومطالعات ژرف خود را در كيميا و طبيعات و طب و فلسفه پرداخت . معلم وي در طب معلوم نيست و درفلسفه بعضي وي را شاكرد ابوزيد بلخي و ابوالعباس ايران شهري فيلسوف ومتفكر و آزاد انديش قرن سوم دانسته اند كه مبلغ عقايد حكماي قديم خراسان بوده است .

   رازي پس از كسب مهارت درعلم پزشكي به خدمت ابوصالح منصور بن اسحق ساماني حاكم ري ( جانب سامانيان) در آمد و بزودي رياست بيمارستاني را كه درآن شهر تاسس گرديده بود. برعهده گرفت .

     بنا بر دعوت هاي كه خليفه وقت و پادشاهان از وي آرزو كردند، سفر هاي داشته ،اما قرار وي جز در  زادگاهش نبود وهمانجا پنج روز گذشته از شعبان 313 هـ وفات يافت .

 

   رازي در اواخرعمر از كثرت خواندن و نوشتن و تجربه هاي كيمياوي به آب ريزي چشم وسپس بكوري دچارشد . ولي از كار باز نايستاد ، با چشمهاي ديگران مي خواند و با دست هاي ديگران مي نوشت و

 ياد داشتهاي خود را بياري شاگردانش جمع وترتيب مينمود. آثار او در كيميا و طب و فلسفله فراوان ا ست .

     ابوريحان البيرواني متفكر و دانشمند كم  نظير قرن چهارم و پنجم رساله يي در فهرست آثار متعدد او ترتيب داد واكنون از آثار فلسفي او مقدار كم كه همه انها ارزشمند و قابل توجه ا ند در دست است مانند : القوانين  الطبيعته في الحمكته" الفلسفيته ـ الطب الروحاني ـ السيره الفلسفته ـ مقاله في ما بعدالطبيعه وبرخي ديگركه از روي همين مقدار آثار باقيمانده.

    از رازي ميتوان عقايد آرا فلسفي او را به نيكي شاخت . اختصاص رازي در فلسفه بيشتر در آنست كه او خلاف بسياري از معاصران خود دراين رشته عقايد خاصي  كه غالبا مخالف با آراء ارسطو بود، داشته است . تاثير او درحكمت بيشتر از حكمت طبيعه و فيثاغورث و از نظريات مابعد الطبيعي خراسانيان قديم خاصه  آثار ماني بوده است . رازي در اخلاق معتقد به زهد و ترك دنيا و انزوا نيست و متوجه به شركت در امور اجتماعي با پاكدامني وعفت است . اولذت را امر وجودي نميداند؛ بلكه آن را بازگشت جسم بحالت طبيعي و الم را خروج جسم از حالت طبيعي خود مي شمارد . وي معتقد است كه استفاده از لذائذ بايد فقط بقدر حاجت جسم باشد و بايد از باقي لذايذ چشم پوشيد و بكمال  نفساني از طريق علم وعدل وطهارت پرداخت.

   رازي در بارۀ نبوت نيز اعتقاد تازه يي داشت و آنرا بدليلي رد ميكرد واين نظر را در دوكتاب« النبوت» و« حيل المتنبين » شرح داده است. تحقيقات وتجارب رازي دركيميا بحدي علمي ودقيق است كه بايد او را بزرگترازهمه كساني دانست كه در تمدن اسلامي دراين  فن وارد شده و كتاب تاليف كرده اند . از نتايج  تجارب رازي در علم كيميا كشف جوهر گوگرد( زيت الزاج) و الكل( الكمل ، الكحول) است و اما شهرت غير قابل انکار رازي در پزشكي است چنانچه كه بي ترديد او رايكي از بزرگترين اطباء عالم و جانشين بالاستحقاق جالينوس دانست. تاليفات طبي او متعدد و بنابرصورتي كه ابوريحان بروني در« فهرست كتب محمد بن ذكرياي رازي‌» ذكر كرده متجاوز از پنجاه وشش(56) كتاب بزرگ و كوچك بوده است .

    مهتمرين تاليفات طبي او" كتاب الحاوي" است كه از اغاز قرن چهارم ببعد همواره ازامهات كتب طب شمرده مي شده است . اين كتاب دائره المعارف بسيار مفصلي از علم  طب دارد وعدد اجزاء آن به سي ميرسد. كتاب الحاوي را شاگردان رازي بعد از او بدستور ابن العميد وزير مشهور بوييان،از روي ياد داشتهای اسناد مرتب واز مسوده خارج كردند. اهميت اين كتاب مفصل در اشتمال آنست بر انواع شعب و

 فنون علم طب واحتوا بر كاملترين اطلاعاتي كه تاعهد مولف وجود داشته است و رازي بسياري از تجارب شخصي وياد داشت هاي تجربي راكه درمدت معالجات و كار روزانه دربيمارستان فراهم آورده بود ، در آن گنجانيده و جنبه تجربي خاصي بدان بخشيده است . ترجمه ها وتحقيقاتي كه  اروپائيان از دوره ادبيات لاتين  به بعد در باره اين كتاب كرده اند، بسياراست كه فرصت ذكر همه انها دراين نبشته مقدورنيست .

     ديگر ازكتابهاي مشهور رازي در طب كتاب المنصوريا" الطب المنصوري" است كه موسوم است به اسم منصوربن اسحق ساماني حاكم ري ازجانب سامانيان و گرچه از كتاب الحاوي كوچكتر است؛ ولي به سبب همين اختصار و مشموليت برتمام مباحث طب همواره ازجمله كتب مورد مراجعه پزشكان بوده است ودرقرن وسطي چند باربه لاتيني در آمده و بعداً به دفعات متعدد چاپ شده است .

    اهميت رازي درطب اولاً به سبب اطلاعات  بي شمار وسيع وكامل وعلمي او دراين فن ا ست ، به نحوي كه او جانشين بالا ستحقاق سقراط و جالينوس در دنياي قديم شد و ثانيا در تاليفات متنوعي است كه دراين علم بمقصود و منظور هاي مختلف طبي انجام داده و ثالثاً در تجربه ها و تحقيقات جديد است كه منجربه يافتن دارو هاي تازه و معالجات تازه يا كشف معالجه بعضي از امراض مثل آبله و امثال انها گرديده است و درست است كه علي بن ربن طبري وپس از وي توانست اولين كتاب جامع علم وطب را دردنياي اسلام بوجود اورد ، ولي رازي حتا بنيان گذار واقعي طب وپيشواي پزشكان در طب اسلامي خراسان است .

ابو نصرفاراني: محمدبن محمد از پاراب ( فاراب) ماورلنهر بركناره سير دريا( رود سيحون) بود ولادتش بسال259 هـ اتفاق افتاد و پدرش از سرداران سپاه سامانيان واز نژاد اريايي بود . ترك دانستن او، چنانكه بعضي پنداشته اند ، خطاست . ابن النديم كه معاصر آن فيلسوف بود اصلا به ترك بودن او اشاره يي ندارد . بلكه تصريح به ترك بودن فارابي در آثار قرن ششم هجري و بعد ازآن ديده شده است . ازوقتي كه ناحيه پاراب منزلگاه چادر نشينان ترك شده و جاي شهر پاراب را شهر تركي اترار گرفته بود. فارابي ازماوراءلنهر بقصد تحصيل علوم به بغداد رفت ودر محضر ابوبشرمتي بن يونس القنايي استاد بزرگ منطق وحكمت حاضر شد وسپس از استادي يوحنا نام منسوب به شهر حران كه از تربيت يافتگان حوزه علمي مرو بود ، قسمتي از منطق وعلوم فلسفي را فرا گرفت و همه كتاب ارسطو را مطالعه كرد و برمعاني آنها واقف شد . پس از بغداد به مصر واز آن جا به شام رفت ودرخدمت سيف الدوله بن حمدان التغلبي امير معروف شام 333ـ 356 هـ درحلب و دمشق مي زيست و به تاليف وتعليم مشغول بود تا درسال339 هـ به هشتاد سالگي در گذشت.

      اهميت فارابي بيشتر در طرحهاي اوست برآثار ارسطو خاصه بر منطقيات معلم اول( ارسطو) وچون باكارهاي او منطق ارسطو به بهترين وجهي بمسلمين شناسانده شده بود او را تالي معلم اول يعني ارسطو دانسته" المعلم والثاني" لقب داده اند. اما فعاليت هاي علمي او دراين حد نماند؛ بلكه خود نيز آثار مهمي ابداع كرد كه قسمت بزرگ از آنها دردست است و بسيار تا كنون وبزبانهاي مختلف ترجمه شده واز آنجمله است: رساله" في مبادي آرا اهل المدينته الفاصلته: كه حاوي نظريه فارابي در اخلاق است .

الجمع بين رايي الحكيمي افلاطون الالهي و ارسطو كه فارابي در ان كوشيده است تا اصول عقايد افلاطون و ارسطو را باهم وفق دهد و اغراض ما بعد الطبيقه كه شرح و تحرير روشني است از كتاب الحروف ارسطو در مابعد الطبيعه وچندين كتاب ورساله ديگر بفارابي اشعاري به فارسي رانسبت داده ونوشته اند كه اين دو رباعي از اوست:

اسرار وجود خام و ناپخته بماند

وآن گوهر بس شريف ناسفته بماند

هركس بدليل عقل چيزي گفتست

آن نکته كه اصل بود ناگفته بماند

*****

اي انكه شما پيروجوان ديداريد

ارزق پوشان اين كهن ديواريد

طفلي ز شما دربرما محبوس است

او را بخلاص همتي بگماريد

     كتاب فارابي درعلم موسقي همواره به عنوان مهمترين كتاب دراين فن محسوب شده ، چند بار به طبع رسيده وترجمه اي از آن به فرانسوي صورت گرفته است .

    فارابي مانند همه دانشمندان كه درتمدن اسلامي عنوان فيلسوف داشته اند، از سراسرعلوم عهد خود مطلع ودر آنها صاحب تأليف بوده است » روش فلسفي او را بايد درحقيقت يك روش نو افلاطوني اسلامي ناميد . او تحت تاثير  سه روش عمدهء افلاطون و ارسطو و فلوطنيس و درهمان حال تحت تاثير مستقيم  عرفان از طرفي واصول عقايد اسلامي ازطرف قرار دارد و امتزاج و تركيب خاصي كه از اين مبادي حاصل شده روش خاص استاد فاراب را در حكمت بوجود اورده است .

اثرفارابي درحكماي بود ازخود بسيار بوده است، چنانچه هرگاه سخن ازحكمت منشاء ويا فلسفه بطور اعم  در تمدن اسلامي رفته است او و پورسينا به عنوان دو فرد شاخص ازميان مسليمن و دركنارهم و همراه افلاطون و ارسطو ذكر شده اند .

   ابن مسكويه: ابوعلي احمد بن محمد ازكبار حكما، علما و مورخان خراسان درقرن چهارم واوايل قرن پنجم هجري است. چون او رئيس كتابخانه ابن الحميد بود«خازن» ملقب شده است و نام او را درجمع حكما ابوعلي الخازن هم مينويسند .

    وي بعد از وفات ابن الحميد چندي درخدمت عضدالدوله ديلمي و پسرش حصام الدوله گذرانيده و به سال 421 هـ  در گذشت .ابوعلي به علوم اوايل معرفت بسيار داشت و از آن جمله به فلسفه و طب و كيميا بيش از همه مايل بود و درعلوم ادبي وتاريخ نيز شهرت فراوان داشت . از جمله آثار معروف اوتهذيب الاخلاق و جاويدان خرد است كه چند باربه طبع رسيد و قسمت بزرگی از آن در بارۀ مطالب مربوطه به اخلاق نزد خراسانيان قديم بوده وخود ماخذ است ازكتابي به همين نام الطهارة يا طهاره الاعراق كه از كتاب هاي بسيار مهم درعلم اخلاق است وهمان است كه خواجه نصرالدين طوسي درتاليف اخلاق ناصري آن را اساس كار خود قرار داد.  همچنان تجارب الامم درتاريخ كه به سبب اشتمال بر اطلاعات بسيار سودمند درباره خراسان ونيز اطلاعات دست اول در باره پادشاهان وفرمانروايان ديلمي است كه داراي اهميت و اعتبار خاصي ميباشد . آثار ابوعلي مسكويه همه بعربي است .

 

     ابن سينا: حجه الحق شيخ الرئيس شرف الملك ابوعلي حسين بن عبدالله بن سينا كه اكثرا ابوعلي سينا يا ابن سينا يا پورسينا ناميده ميشود خاتم حكماي مشرق و از جمله بزرگترين حكماي اسلام  ازاجلهء علماي عالم وتالي و جانشين ارسطو  درتمدن اسلامي است . ولادتش به سال 370 هـ درقريه خورميشن ازمربوطات بخارا اتفاق افتيد . پدرش كيش اسمعيلي داشت و از عاملان دولت ساماني بود جد اعلاي اين خاندان مردي

« سينا» نام بود. چون نسبت خانواده  بدو منتهي شد، ابوعلي به ابن سينا اشتهار يافت تحصيلاتش در بخارا انجام گرفت و او بعد از كسب مقدمات نزد ابوعبدالله ناتلي طبرستاني ازعلماي بزرگ قرن چهارم درس خواند وبه سرعت كتب منطق اقليدس و المجسطي را قسمتي نزد ان استاد وقسمتي را به هوش و ذكاوت خارق العاده فرا گرفت تا ناتلي از بخارا به خوارزم رفت، آنگاه ابوعلي تنها به تحقيق ومطالعه درعلم الهي و طبيعي وطب ورياضي پرداخت و درهمه اين علوم استوار شد وبعداً به اثر معالجه پادشاه ساماني به  دستگاه سامانيان راه جست وازكتابخانه معتبر ان خاندان استفاده برد. چون به هجده سالكي رسيد(388 هـ ) به ياري هوش عجيب و استعداد شگفت آور خويش از تعلم همه علوم فارغ شده بود .

   ازبيست ويك سالكي شروع به تاليف كرد . دربيست و دوسالكي پدرش درگذشت ووي چندي به بخارا متقلد شغل پدر بود و دراين آوان بر اثر حمله افراسياب بر بخارا كار ان سامان اشفته گرديد واو از بخارا بقصد و بخدمت خوارزمشاه علي بن مامون بن محمد رسيد و چندي در ان ديار بسربرد. مقارن سال405 هـ به ري رفت و بعداء به قزوين و همدان شتافت و در حدود نه سال در شهر اخير بماند .

     وي درين مدت اولا با مجدالدوله ابوطالب پسر فخرالدوله ديلمي وبعداً پسر ديگرش شمس الدوله ابوطاهر ديلمي همكاري نمود و درهمانجا بعد ازسال406 هـ و پيش ازسال 411 هـ به وزارت منسوب گرديد. ابوعلي سينا درمدت وزارت از تعليم و تاليف فارغ نبود و قسمت طبيعات كتاب الشفا را در همين مدت نوشت. بعد از مرگ شمس الدوله پسرش سماءالدوله بجايش نشست و با بوعلي سينا تكليف وزارت كرد، ولي او نپذيرفت و به اتمام قسمت طبيعات و الهيات شفا پرداخت وشروع به تحرير علم منطق در آن كتاب نمود تا به اتهام مكاتبه با علاءالدوله كاكويه امير ديلمي اصفهان در قلعه فردجان محبوس شد و چهار ماه در آن قلعه زنداني بود وبعد از رهايي از حبس با شاگرد خود ابوعبيد جوزجاني و برادر و دو غلام خود در جامه صوفيان از همدان به اصفهان گريخت و درخدمت علاءالين كاكويه به حرمت تمام پذيرفته شد و همواره درسفر وحضر با او بود وبه تصنيف وتعليم اشتغال داشت تا درسال428 هـ كه با علاءالدوله به همدان ميرفت بيمار گرديد ودر آن شهر در گذشت و همانجا مدفون شد و اينك مقبره  او همانجاست .

   ابن سينا درهمه علوم عهد خود مطلع و ذيفن و درهرباب از آن دانش ها داراي تحقيق وتاليف بود. در ادب نيز مقام او بلند و در نظم و نثر فارسي وعربي صاحب مهارت و مرتبه است .

   با انكه درقرن چهارم واوايل قرن پنجم هجري نوشتن كتابهاي علمي بزبان فارسي ـ دري تازه آغاز شده و هنوز اين زبان چنانكه بايد آماده بيان مقاصد عملي نگرديده ، ابن سينا از تاليف وتصنيف بدين زبا ن غافل نماند و درجمع اوري واحياناً ايجاد اصطلاحات علمي و فلسفي بزبان مادري خود پيشرو نويسنده گان بعدي اين خطه گرديد. از اين گذشته ابن سينا در يكي ديگر از فنون يعني شعر هم وارد گرديده و اشعاري بتازي و فارسي از خود باقي گذشته است .

     اشعار فارسي مربوط به شيخ الرئيس جمعا بيست و دوقطعه ورباعي وعدد همه ابيات آنها به شصت و پنچ ميرسد و از آن ميان نمونتاً اين سه رباعي را نقل مينمايم

دل گرچه درين باديه بيسيار شتافت

يك موي ندانست ولي موي شگافت

اندر دل من هزار خورشيد بتافت

و اخر بكمال ذره اي راه نيافت

*    *    *   *   *

كفر چومني گزاف و آسان نبود

محكم تر از ايمان من ايمان نبود

در دهرچومن يكي واو هم كافر

پس درهمه دهريك مسلمان نبود

*****

رفت ان گهري كه بود پيرانۀ عمر

و آورد زمانه طاق سرمايۀ عمر

از موي سپيدم سر پستان اميد

بنگر كه سيه ميكند  دايۀ عمر

      آثار وتاليفات بوعلي سينا بسيار است ودرحدود238 كتاب و رساله و نامه بالغ ميشود واو تنها حكيم بزرگيست كه نزديك بتمام آثارش باقي مانده وبسياري ازآنها به طبع رسيده و بزبانهاي مختلف ترجمه شده است وبر بسياري از آنها شرحها وتفسير ها نوشته اند .

     تنوع آثار پورسينا هم از مسايل قابل توجه  است ونيز از وسعت اطلاعات و معلوماتش حكايت ميكند . مهمترين آثارش درموضوعات فلسفي طعبيي و رياضي و عرفاني و غيره از اينقرار است:

   كتاب الشفا كه مهمترين ومفصل ترين  كتاب ابن سينا درحكمت و شامل چهار قسمت منطق و طبيعات و رياضيات  والهيات است و از آن و اجزايش ترجمه هاي به عربي، لاتني و آ لماني و فرانسوي و فارسي دردست است .

     كتاب النجاة خلاصه ا يست از شفاء كه شيخ ترتيب داده و بدين سبب حاوي خلاصه يي جامع از اطلاعات وعقايد شيخ در منطق و فلسفه است . دانشنامه علايی به پارسي درحكمت كه شيخ آن را بخواهش علاءالدوله كاكويه نوشته وخود فقط فرصت نگارش منطق و طبيعيات و الهيات را يافته و قسمت رياضي آن را شاگردش ابوعبيد جوزجاني از كتابهاي شيخ ترجمه نموده و بر آن افزوده است . رساله نبض به فارسي در بارۀ شناختن رگها و نبض وانواع كيفيت آن . كتاب القانون درطب كه مهمترين كتاب ازتاليفات متعدد ابن سينا در پزشكي وازجمله مهتمرين كتاب اسلامي واز اركان اين علم دردنياي قديم است . القانون در پنج كتاب و هركتاب در چند "فن" است .

     اهميت ابن سينا در تاريخ فلسفه وعلوم انساني در آنست كه او با هوش و استعداد فارق العاده اش توانست  نخست همه اطلاعات علمي دوران خود را با نضمام آنچه از فرهنگ خراساني تاعهد وي فراهم  آمده بود، در ذهن وقاد و حافظه نيرومند خود گرد آورد و در مغز منطقي خود آنها را نظم و ترتيب علمي بخشد و سپس به نظم و ترتيب و تحرير وتاليف آنها بنحوي كه شايسته، فرا گيري باشد، مبادرت ورزد و در هرباب مخصوصا درحكمت و طب به تاليف كتابهاي مجمل و مفصل بپردازد .

     او جامع ترين و منظم ترين و خوش بيان ترين عالمي بود كه تمدن خراساني تا عهد حياتش بخود ديده و بعد از او هم، چون علوم عقلي درتمدن اسلامي راه انحطاط پيمود، كسي بالا دست او درين دانش ها نيامد، مگر در روشهای ديگري از تفكر. نكتۀ ديگري در باره ابن سينا آنست كه او در تلفيق ميان انديشه هاي اسلامي ويوناني در مسايل مابعد الطبيعي كوشش وافي نمود . درست است كه او در اين كاردور از توفيق نبود، ولي زمانه كارش را نپسنديد و تقربيا يك قرن بعد از حيات او باز تاب آن ناخرسند يها در آثار كساني مانند غزالي و فريد غيلاني كه سخن گويان مبلغين متعصب اسلامي خراساني عهد خود بودند، مشاهده گرديد. از خوشبختي هاي پورسينا داشتن شاگرداني مبرز و وفاداري چون ابوعبيد عبدالواحد بن محمد جوزجاني ، بهمن ياربن مرزبان و ابوعبدالله معصومي است كه آثار شيخ را ترجمه و موضوعاتي را نيز بر آنها افزود نموده اند .

    ابوريحان بيروني: محمدبن احمد خوارزمي متفكر بزرگ و صاحب نظر ومبتكر خراسان ، رياضي دان ومنجم عاليقدر دنياي قديم و دانشمند معروف و كثير الاطلاع كم نظيري است كه هنوز چنانكه بايد قدر وي در تمدن تاريخ باستان اين خطه آشكار نگرديده و به كنه مقامش پي نبرده اند . ولادتش به سال362 هـ درحومه شهركاث خوارزم اتفاق افتاد. تحصيلاتش درخوارزم انجام يافت و در آنجا علوم ادبي و حكمي و طبيعات و رياضات را نزد استادان فرا گرفت و خصوصا از تربيت و تاثير و اصطناع ابونصر منصور بن علي بن عراق رياضي دان بزرگ اواخر قرن چهارم و آغاز قرن پنجم برخورداربوده است . بعد از ضعف و تباهي كارسلسلهء آل عراق، خوار زم را ترك گفته و به خراسان و از آنجا به ري وجبال شروين در طبرستان و سپس بگرگان رفت و مدتي را درخدمت شمس المعاني قابوس بن وشمگير با عزت و احترام بسررسانيد وكتاب الاثار الباقيه خود را بنام او درسال391 هـ تاليف كرد و چند سال بعد آن دو باره بخوار زم بازگشت و بخدمت خوار زمشاهان آل مامون در آمد وبمرتبهء نديمي و مشاورت ابوالعباس مامون بن مامون رسيد . بعد از سقوط خوارزم و تصرف وي توسط سلطان محمود غزنوي درسال408 هـ ابوريحان بيروني رهسپار غزنين گرديد و از آن پس بعنوان منجم  او و جانشينانش در درباره غزنه خدمت نمود . ابوريحان طي اين مدت همراه با سلطان محمود سفر هاي به هندوستان نمود وبا علماي آن ديار معاشرت يافت و از آنان زبان سانسگريت و حكمت و رياضيات و نجوم هندي و اداب و رسوم اديان و اعتقادات مذهبي و اجتماعي آنهارا فرا گرفت و درمسايل جفرافياي آن سامان نيز تحقيقات دقيقي بعمل آورد كه حاصل آنهمه مطالعاتش خلق شاهكار بي نظير وي بنام كتاب ماللهند ميباشد . نامبرده در عهد سلطان مسعود و بعداً پسرش سلطان مودود خدمت نمود تا اينكه درسال440 هـ درشهر غزنه درگذشت ابوريحان درمسايل مختلف تاليفات زيادي دارد ، زيرا او متفگر ومحققي بود كه با پيگيري و بدون وقفه درمسايل گوناگون به تحقيق و تدقيق مي پرداخت و حاصل آن را بصورت تاليفات جديد در مي آورد. فهرست آثارش كه تاسن شصت و پنج سالگي از طرف وي داده شده، به يكصد و سيزده كتاب ميرسد كه درمسايل مختلفي از قبيل هئيت، طب، حكمت، حساب، مباحث فزيكي، ازمنه و اوقات، احكام نجوم اسطرلاب و ابزار اندازه گيري ستاره گان ،تاريخ ، جغرافيا، داروشناسي و غيره ميباشد. نامبرده تا پايان عمر هفتاد و هشت سالگي خود كتابهاي معبتر ديگري را نيز به آن يكصد و سيزده كتاب افزود نمود.

    از اثار متعدد ابوريحان ، فعلا در حدود بيست واندي اثرمشهورش مانند « التفهيم لاوائل صناعته التنجيم» كه بزبان فارسي و عربي درعلم حساب وهندسه و هيئت و نجوم نوشته شده و در هر دولسان به طبع رسيده است .« الاستيعاب في صنعته الاسطرلاب» ازجمله تاليفات اوليه استاد مربوط به تهيه و ساختن استطرلاب است . الاثار الباقيه عن القرون الخا ليته شاهكار جاويدان استاد در شناخت تقاويم و ايام اعياد مشهور ملل قديم كه شامل اطلاعات نادر و پربهاي تاريخي ميباشد . القانون المسعودي درهئيت و نجوم است كه ان را تالي المجسطي بطليموس دانسته اند .« ماللهند من مقوله مقبوله في العقل او مزدوله» از شاهكار هاي فنا ناپذير استاد درهند شناسي است كه هنوز هم مهتمرين ماخذ دراين زمينه بشمار ميآيد ." تحديد نهايات الاماكن" در جغرافياي رياضي است، كه استاد شيوۀ اختراعي خود را درعلم نقشه كشي ( کارتو گرافی ) بيان نموده است وبالاخره «الجماهر في معرفته الجواهر» است كه البيروني در اين كتاب براي تعيين وزن مخصوص عده اي از عناصر واجسام بكار برده وبادقت وابتكاري كه در زمينه بخرچ داده نتايح حاصل آن قرين به نتايح مشكوفۀ عصر حاضر ميباشد .

      ابوريحان بيروني يكي از دانشمندان ومتفكران بزرگيست كه در دنياي قديم كم نظير است. روش وي در تحقيق اقوالش بدرجه يي موثق است كه هيچگاهي ارزش علمي خود را ازدست نخواهد داد. وي در فلسفه پيرو روش متعارف عهد خود نبوده وازهمين لحاظ بنابرعقايد خاص وروش منفرد و شكوك وايرادات خود بر ارسطو از ارجحيت دارد . افكار دقيق رياضي او در فلسفه خواهان حقايق مبرا از تصورات واوهام بوده و متكي به واقعيت هايست كه مانند اصول رياضي مسلم و غير قابل انكار باشد . بهمين سبب است كه ابوريحان البيروني تنها به مطالعه روش ارسطو و پيروانش وديگر حكماي يونان اكتفا نورزيده وبه عقايد فلسفي ساير ملل، خاصه هندوان و خراساينان قديم نيز توجه داشته است. درجواب و سواليهايش با ابوعلي و ايراداتي كه جواب هاي وي گرفت، عمق  اطلاعات فلسفي او اشكار ميگردد .

                                                      پايان بخش اول


November 25th, 2009


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل تاریخی